داستان زندگی دختری که بعد از فرار به آغوش خانواده بازگشت

به گزارش وبلاگ پریها، او می گفت من همه چیز را درباره تو می دانم، حتی می دانم که مادرزادی ناشنوا هستی. با وجود این، تو را دوست دارم و می خواهم با تو ازدواج کنم. من هم که شیفته جملات عاشقانه او شده بودم یک شب لوازم شخصی ام را جمع کردم تا با او فرار کنم، اما ناگهان ...

داستان زندگی دختری که بعد از فرار به آغوش خانواده بازگشت

به گزارش خراسان، دختر 14 ساله ای که در دام یک شیاد اینترنتی افتاده بود، در حالی این جملات را با زبان اشاره برای کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد بازگو می کرد که خواهر عظیمش بازخوانی جملات او را بر عهده داشت.

این دختر نوجوان که با حرف های دلنشین و دلسوزانه پدرش تازه فهمیده بود که آن جوان شیاد قصد ازدواج با او را ندارد، درباره ماجرای عاشقی اش در فضای مجازی گفت: پدرم تاجر و مادرم کارمند بازنشسته دولتی است و ما از شرایط اقتصادی متوسطی برخورداریم. چند ماه قبل و بعد از شیوع کرونا، پدرم مجبور شد برای من شارژ اینترنت بخرد چرا که مانند دیگر دانش آموزان، مدارس ما هم تعطیل شده بود و باید به صورت مجازی به تحصیل ادامه می دادم. از سوی دیگر، شرایط من برای انجام تکالیف مدرسه به دلیل کم شنوایی مادرزادی ام سخت تر بود.

با وجود این، همه تلاشم را به کار گرفته بودم تا از دیگر دوستانم عقب نمانم، ولی باز هم اوقات استراحتم را در شبکه های مجازی سیر می کردم تا این که دو ماه قبل با جوانی به نام کامران آشنا شدم که 9 سال از من عظیم تر بود. او جملات عاشقانه زیبایی را برایم می نوشت و پسری مهربان و خوب بود.

آن قدر با مهر و عاطفه سخن می گفت که ناخودآگاه به او دل باختم. کامران مدعی بود به وسیله یکی از بستگان دور من از شرایط جسمانی و ناشنوایی من آگاه شده است و با این که مرا ندیده عاشقم شده و قصد ازدواج با مرا دارد! باورم نمی شد،

تا این اندازه مورد توجه یک پسر جوان قرار بگیرم.

او با آن که مسائل مرا می دانست، ولی با حرف های قشنگش به من آرامش می داد طوری که من هم شیفته او شده بودم و هیچ وقت نمی توانستم به خواسته هایش نه بگویم. او بار ها از من خواست تا برای برطرف مسائل اقتصادی به حسابش پول واریز کنم.

من هم به اصرار از پدرم پول می گرفتم و به شماره کارت دوست کامران واریز می کردم چرا که کامران ادعا می کرد کارت بانکی خودش گم شده است و دوستش که در نزدیکی منزل آن ها سکونت دارد، پول ها را به او می رساند. پدرم هیچ گاه به خاطر پول از من بازخواست نمی کرد و هر مبلغی را از او تقاضا می کردم به کارت بانکی ام واریز می کرد چرا که مرا بیشتر از خواهران و برادرانم دوست می داشت و نمی گذاشت من به خاطر پول غمگین شوم.

خلاصه، مدتی بعد کامران عکس بسیار زیبایی از خودش برایم فرستاد که شبیه مدل های خارجی بود و سپس از من خواست من هم تصویری از خودم برایش ارسال کنم! من که در برابر خواسته هایش مقاومت نمی کردم، چند عکس از خودم گرفتم و برایش فرستادم. بعد از این ماجرا بود که اصرار کرد از نزدیک یکدیگر را دیدار کنیم تا دستم را در دستش بگیرد و فریاد بزند که عاشقم شده است. اما این قرار دیدار ها با وقوع بعضی حوادث ناگهانی امکان پذیر نمی شد تا این که کامران تصمیم گرفت برای دیدن من به منزلمان بیاید.

من هم برای این کار برنامه ریزی کردم، اما آن روز هم به طور سرزده بستگان پدرم به منزلمان آمدند و باز هم این اتفاق نیفتاد. روز بعد حدود نیمه شب بود که کامران پیغامکی برایم فرستاد تا سر کوچه محل زندگی ام همدیگر را دیدار کنیم. برای همین منتظر شدم تا پدر و مادرم بخوابند، سپس به آرامی قصد داشتم از خانه بیرون بروم که ناگهان پدرم مقابلم سبز شد و از رفتنم جلوگیری کرد. آن قدر ناراحت بودم که تا صبح نخوابیدم و با پدر و مادرم به جر و بحث پرداختم. چرا که احساس می کردم پدرم پرنده خوشبختی مرا فراری داده و همه آرزوهایم را نابود نموده است.

با آن که من از نظر ظاهری دختر زیبایی نبودم و مشکل شنوایی هم داشتم، کامران حاضر بود با من ازدواج کند! ولی پدرم مانع خوشبختی من شده بود. از سوی دیگر کامران که فهمید خواسته اش را انجام نداده ام سر ناسازگاری با من گذاشت و پیغام داد به جبران آن شب باید پنج میلیون تومان به عنوان هدیه به او بدهم تا مرا ببخشد! من هم یک میلیون تومان از کارت پدرم برای دوست او واریز کردم و به پدرم گفتم مادر یکی از دوستانم برای رهن خانه پول لازم داشت!

خلاصه، یک هفته بعد کامران از من خواست از خانه فرار کنم تا چند روز به مسافرت برویم. من هم شبانه همه لوازمم را جمع کردم، اما قبل از رفتن، ناگهان پدرم را مقابلم دیدم و زمانی که همه خانواده ماجرای مرا فهمیدند خیلی دلسوزانه نصیحتم کردند که همه این ها هوس بازی و اخاذی های اینترنتی است و من تازه فهمیدم که ...

منبع: فرارو
انتشار: 30 شهریور 1399 بروزرسانی: 3 مهر 1399 گردآورنده: pariha.ir شناسه مطلب: 1148

به "داستان زندگی دختری که بعد از فرار به آغوش خانواده بازگشت" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "داستان زندگی دختری که بعد از فرار به آغوش خانواده بازگشت"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید